همّت بلندا ک مردان روزگار / از همّت بلند بجایی رسیده اند

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستان پيرمرد و پسرك..

15 تیر 1394 توسط قاصدک

پسرک گفت :

” گاهی اوقات قاشق از دستم می افتد . “

پیرمرد گفت :

” من هم همینطور . “

پسرک آرام نجوا کرد : ” من شلوارم را خیس می کنم. “

پیرمرد خندید و گفت : ” من هم همینطور “

پسرک گفت : ” من خیلی گریه می کنم .”

پیرمرد سری تکان داد و گفت : ” من هم همینطو . “

اما بدتر از همه این است که ..

پسرک ادامه داد : آدم بزرگ ها به من توجه نمی کنند ..

بعد پسرک گرمای دست چروکیده ای را حس کرد ..

” می فهمم چه حسی داری . . . می فهمم…!!! “

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 1 نظر

موضوعات: زندگي لینک ثابت

نظر از: مدرسه علمیه امام خمینی ره رباط کریم [عضو] 
  • مدرسه علمیه امام خمینی (ره)-رباط کریم

با سلام بسیار زیبا بود

1394/04/19 @ 14:03


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهدا
  • حجاب و عفاف
  • كتاب آسماني
  • زندگي
  • خورشيد پشت ابر
  • ماه مبارك رمضان
  • خدا
  • امام رضا (ع)
  • طنز
  • امام صادق(ع)
  • امام علي(ع)
  • انسان
  • امام حسین(ع)
  • باب الحوایج

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار

  • امروز: 24
  • دیروز: 39
  • 7 روز قبل: 170
  • 1 ماه قبل: 761
  • کل بازدیدها: 17507

موس